مگر می شود ۷ آبان ۹۲ را از یاد برد؟
✍️ محمود فخرالحاج
🔹مگر می شود آن لحظه و آن ساعت و آن دقیقه و آن ثانیه را از ذهن فراری داد؟
🔹مگر می شود آن بهت و تعجب، آن یخ زدگی و آن غم را از خاطر فراموش کرد؟
🔹فرهاد مجیدی پس از یک نامه خداحافظی که ۹ ماه قبل از این تاریخ داده بود دوباره به استقلال برگشت و قرار بود این بازگشت به تلخی آن خداحافظی سال گذشته اش نباشد.
🔹برگشته بود تا با یک قرارداد یکساله و نیمه، لااقل خیال هواداران و هم خیال تیم محبوبش را از حضورش راحت کند.
🔹اما باز یک نیم فصل بیشتر طول نکشید و در روز و ساعت و دقیقه و ثانیه ای که هیچ کس باورش نمی شد به یکباره پس از تعویض، پیراهن از تن بیرون کرد و به آغوش سرمربی رفت و آنگاه به سمت گوشه زمین دوید و شروع کرد به بوسیدن چهار گوشه مستطیل سبز و بهت تماشاگران و آن هوادارانی که از تلویزیون شاهد بازی تیم محبوبشان بودند.
🔹دقیقه ۸۸ بازی هنوز تمام نشده بود و در حال انجام بود اما کاپیتان فرهاد بیخیال بازی چهار گوشه زمین را می بوسید و خبرنگاران را پشت سر خود می دواند و این برایش یعنی خداحافظی با پیراهن آبی استقلال، وداع با مستطیل سبز.
🔹و حال شش سال از آن روز می گذرد اما هنوز تیم محبوبمان هیچ بازیکنی را حتی در سطح فرهاد مجیدی پیدا نکرد و به خود ندید.
🔹شش فصل از آن خداحافظی و وداع گذشته است و استقلال همچنان در به در دنبال مهاجمی می گردد که بتواند برایش یک فرهاد مجیدی دیگر بسازد اما…
🔹نشده که نشده که نشده..